تیناتینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

دنیای مامان

روز تولد

دختر ناز مامان میخوام برات از شب قبل از اومدنت بگم شبی پر از استرس و هیجان و ذوق برای  من و البته بابایی ذوق از اینکه بالاخره دخترمونو بعد از این همه انتظار و سختی می دیدیم مامانی نمی دونی چقدر دوست دارم .........15 اسفند بهترین روز زندگی من آخه قرار بود تورو توبغلم بگیرم عزیزم بالاخره صبح شد چه شبی بود تا صبح نخوابیدم ساکتو از یکماه پیش بسته بودم رفتیم دنبال مامانی و به سمت بیمارستان راه افتادیم وقتی رسیدیم بیمارستان بابا رفت برای تشکیل پرونده من و مامانیم فرستادن طبقه 4 اطاق عمل .... هنوز از بابایی خداحافظی نکرده بودم منتظر بودم بیاد ولی نگذاشتن گفتن باید برم برای پذیرش . رفتم داخل آماده شدم ساعت 8 صبح نوبتمون شد برای عمل ......
23 خرداد 1391

سونوگرافی 3 بعدی

مامانی ببین خودتو . همیشه نگران بودم نکنه مماغت شبیه عمه جونی بشه اخه میگن دختر شبیه عمش میشه ....... خوب تو باشی چی قضاوت میکنی درباره مماغت .........   ...
11 خرداد 1391

اولین سونو گرافی

فرشته مامان میخوام برات از اولین باری که صدای قلبتو شنیدم بگم یک احساس عجیب داشتم همراه با دلهره و ترس ...... ترس از اینکه این دفعه هم مثل دفعه های قبل دست خالی از مطب بیام بیرون تمام طول راه بغض کرده بودم ....... داخل مطب شدیم وقتی نوبتم شد دیگه داشتم می مردم از اینکه نکنه این دفعه .......... اما وقتی صدای قلب خوشگلتو شنیدم انگار همه دنیارو به ما دادن باورمون نمی شد که بالاخره ما هم صاحب یه فرشته کوچولو شده بودیم بابایی که از خوشحالی گریه کرد و از مطب اومد بیرون سوار ماشین که شدیم این بار دوتایی باهم گریه میکردیم باورمون نمی شد هر کی از جای ماشین رد میشد ما دوتارو نگاه میکرد نمی دونستن که ما برای چی داشتیم گریه میکردیم نمی دونستن که...
10 خرداد 1391
1